قبل از هر چیز بگم که این بحث مربوط به گذشته میشه که در کامنت ها می تونید از اولش بخونید.

مونا خانم فنی یه چیزه استاندارده یعنی اگه به هر کلاس فنی توی هر کجای ایران مراجعه کنی کتاباشون یکیه

ولی کار و دانش چی ؟ هر مدرسه یا موسسه ای بری یک کتابی داره و ساز خودشو می زنه

اگه زیاد و زیاد جست و جو کنی متوجه میشی که یک سری کتاب برای بچه های کار و دانش نوشتن که اینم هیچ جایی گیر نمی آد و اصلاٌ معنی نداره که دنبال اونا بگردیم. چون به جاش کتاب های فنی را می خریم که بهتره.

حالا از شانس شما زده کتابی رو خوندی که با مرجع( یعنی کتاب های فنی) نزدیکه ، البته 95 درصد مربوط به علاقه شما میشه نه شناس !!! + .. که الان می گم.

شما می گی که مشاوران می گن نباید ترسوند و ... آره من قبول دارم این ترس با اون ترس ها یکی نیست.

شما علم مشاور ها را با علم خدا مقایسه نکن. این قانون خداست که انسان از هر چیزی بترسه بالاخره براش فکری می کنه و دنبال گیری می کنه در نتیجه به موفقیت منتهی میشه ولی اگر نترسه چی ؟ مثلاٌ 3 روز دیگه امتحان ترم است و ما 6 ماه است که در طول ترم درس نخوندیم و چون ترسی از امتحان نداریم این سه روز رو هم پست گوش می اندازیم و می گیم که ولش کن فردا می خونم و روز امتحان هم میرسه و چیزی نخوندیم. ولی همین مورد اگر شخص بترسه نه تنها در طول ترم درس می خونه ( به خاطر ترس از افتادن) بلکه سه روز آخر امتحان را خیلی کامل تر و عالی تر می خونه. حالا اگر همین ترس مقدارش بیشتر بشه یعنی در طول ترم هم خونده روز های آخر هم خونده ، 30 دقیقه دیگه امتحان داره ولی بازم می ترسه ( مثل امتحان کنکور که همه ترس دارن) اینجا دیگه ترس باعث میشه که طرف افت کنه ، یعنی همونی که شما می گی.

دوست های شما از دسته اول اند . یعنی در روز های مدرسه هم نخوندند و الان دیگه چند روز آخر فایده ای نداره میره دروس راحت تر را می خونه که کار منطقی هم است ( البته در اون مدت کوتاه کار درستی است)

در ضمن واقعاٌ تحسینتون می کنم. ( با توجه به معدل و شرایطتون)

بد نیست کمی از خودم بگم : من هم کار و دانشی بودم و توی کار و دانش تخصصیم پیش بچه ها زبان انگلیسی و برنامه نویسی بود. ( هر دو را به اندازه هم دوست داشتم) مونا خانم از اونجایی که ممکنه استاد ام یه روزی به طور اتفاقی این مطالب را بخونن نمی تونم به طور شفاف همه چیز را بگم به طوری که چه استاد کم حمتی داشتم. خدا می دونه که چه بلاهایی سرم اومد. از اون جایی که هر امتحانی دادم . هر جا چند تا سوال اشتباه بود. توی مدرسه ، یا توی همون کنکوری که سال 89 دادم شاید باور نکنی که سوالاتم چاپ نشد و آخر هم به من سوال دیگه ای ندادن. اگه کسی جای من بود واقعاٌ نمی تونست همون سال انقلاب قبول بشه. فقط کمک خدا بود که تونستم اونجا قبول بشم.

من که اصلاٌ کتاب نداشتم، چون (دیگه مجبورم بعضی چیز ها را بگم دیگه) با معلممون سر اینکه کتاب را داشت 2 برابر قیمت گرون تر یه ما می فروخت فقط من درگیر شدم و ازش نخریدم. و فقط از اینترنت برنامه نویسی را دنبال می کردم که اون باعث پیشرفت در برنامه نویسی ام شد. تا اینجا که الان توی انقلاب اسلامی هستم.


آره داستان ما هم اینه.

در ضمن از اینکه وقت شما را گرفتم. شرمنده.

حالا متوجه این شدید که منظورم از ترسیدن چیه؟

نظرتون رو بنویسید.